لطفا با دیدن این پست من را قضاوت نکنید، و مسلماً این تمام من نیست.
امروز موج موج نوشته دربارهٔ کوروش مینوشتند. من مثل نوح، سرگردان بر روی این دریای طوفانی، خسته از خواندن تکریرها بودم که کشتیام تکه تکه شد. عصایم را که بر زمین زدم دریا به دو نیم شکافت، هر یک ضد دیگری. من میان دیواری از امواج خروشان؛ کرانهای غریب و قریبی میدیدم در فاصلهای به اندازهٔ یک بند انگشت. افرادی ستایشش میکردند و افرادی لعنت. من فقط نوشتهٔ دوست تاریخدانم به دلم نشت: کوروش نه پیامبر بود، نه غارتگر. شاهی بود در زمان و مکانی خاص». قضاوت با شما! شاید شما حرفهای دلنشینتری شنیده باشید. من اما زیر برخی پستهای ستایشگر، کوتاه نوشتم: از کوروش نیست» و زیر پستی لعنت کننده: کذب است» (از یک دانشجوی دکترای تاریخ باستان پرسیدم). نویسندهاش را میشناختم زمانی دوستان خوبی برای هم بودیم اما با عقایدی کاملا متفاوت. یادم هست یک بار گفته بود: تمام پادشاهان بد بودن» و ما بحثمان شد. آن روزها خوب بود تا روزی که ناراحت شدم و گفتم: مخ یک عده که چیزی درباره موضوع نمیدونن رو شستشو دادن کار سختی نیست، ما رو هم بزرگ میکنه». شاید یادش نیاید اما من از آن روز به بعد طور دیگری میدیدمش، تا وقتی خودش گفت زمانی نازی بود و در مدرسه بچهها را شستشوی مغزی میداده و درکش کردم. دیگر ازش ناراحت نبودم، میفهمیدم که میشود لذت برد از سخن گفتن. انسان خوبی هست.
اما حرف امروز من دربارهٔ این که کوروش که بود نیست. نظر شما محترم است و دانش من ناقص. من برای همان چیزی مینویسم که کشتیام را ویران کرد و بر روی تکههایش سوار شد تا زنده بماند. همان وقت که در زیر پست برخی دیدم که میگویند: تمامی اینها که به قبر کوروش رفتن مزدور و جاسوس آمریکا و اسرائیلن یا ضد اسلام» و جالب بود که باور نداشتند که حتی یک نفر هم برای علاقه یا حتی جو حاکم رفته باشد! تا چشم کار میکرد خائن ریخته بود و هر کس که علاقهای داشت را لعنت میکردند حتی اگر بر قبرش نماز میت میخواند. و من این پست را برای حمایت از این افراد منتشر میکنم(!!!) تنها تا اگر در بین شما کسانی هستند که این رفتار را دیدهاند و به اسلام نسبتش دادند، یا گفتهاند که بسیجیها این طورند یا طرفداران حکومت فعلی را صاحب این گونه رفتارها دیدهاند، بعد از خواندن این متن دست نگهدارند از این خوشهبندیها.
در عاشورای امسال تورنتو کانادا رفتاری بسیار مشابه اما در خانههای دیگر این جدول دیده میشود. خیلی از شما اگر آنجا بودین خائن و مزدور خطاب میشدید. قبل از شروع مراسم، ضد حکومتیهای کانادا -مانند حکومتمان ایران- تهدیدهای خودشان را کرده بودند و میخواستن راه را ببندند. در پی آن مسلمانان تورنتو اعلامیهای را منتشر کردند. شما میتوانید این اعلامیه را در اینجا بخوانید.
متن زیر برگرفته از وبلاگ کمانگیر است. فردی که در صحنه عاشورا تورنتو حضور داشت و وقایع این اتفاق را با پیگیری منتشر کرد.
از خواندنش پشیمان نمیشوید! سر یک قهوه شرط میبندم… (این یکی را حتماً بخوانید! حتماً)
توجه: نگارنده این وبلاگ هیچ ویرایشی را روی این متون انجام نداده است.
این مطلب در تاریخ ۹ مهر ۱۳۹۶ در اینجا توسط آرش کمانگیر منتشر شد.
دیروز کسی از ایران توییت کرده بود نقشی که مدافعین حرم تو محرم امسال ایفا میکنن به جد از عباس و حسین بیشتره؛جوری که حسین الان نقش مکمله…». در عاشورای تورنتو هم، حسین نقش دوم را داشت. اینکه نقش اول ِ اتفاقی که روز یکشنبه در بخش شمالی تورنتو افتاد، با چه کسی است، سوالی بود که از صبح تا اوایل بعدازظهر مرا در خیابان نگه داشت. در این چند ساعت بین جمعیت راه رفتم و با آدمهای زیادی حرف زدم. سوال اولم از هرکسی این بود که دربارهی اتفاق چه فکری میکند. سوالهای بعدیام را به تناسب ِ جواب ِ اول و ظاهر ِ آدمی که روبرویم بود، انتخاب میکردم.
بعضی از آدمهایی که به آنها برمیخوردم را میشناختم. مثلا فعال ِ ی ِ ایرانی که تمام ِ راه، کنار ِ دستهی عزاداری میرفت و روی کاغذی به فارسی و انگلیسی توضیح داده بود که بدلیل اهانت به اسلام در ایران دستگیر و زندانی شده است. جوابش به سوال اولم این بود که ۹۰٪ شون اعتقاد دارن و ۱۰٪ شون رابطه دارن» و ادامه داد که حق دارن عزاداری کنن». وقتی از من دور میشد، میدیدم که لبهایش هماهنگ با صدای نوحهخوان تکان میخورند.
ملاقات دومام یکی از دوستانم بود. خانم و آرامشاش را قبل از این بعد از چند اجرای موسیقی دیده بودم و شاید به این دلیل وقتی حال مضطربش را دیدم نگران شدم. پرسیدم آبی چیزی میخواید؟» و جواب شنیدم اینا کیان؟ اینا کیان؟ ببخشید من حالم خوب نیست!» حرف بیشتری نزدیم. موقعیت، احوال ِ حرف زدن نبود. در چشمهای زن نگرانی و رد خاطرههای تلخ گذشته را میدیدم.
دو رومهنگار ایرانی ِ ساکن تورنتو، مخاطبهای بعدیام بودند. یکی نگران زیادهروی» بود و دیگری از تاثیر چنین اتفاقی در قدرت گرفتن راست افراطی در کانادا» حرف زد. هر دو بدیهی میدانستند که این گروه حق دارد با مجوز و در حضور پلیس، مناسک مذهبیاش را در خیابان به اجرا بگذارد. هر دو از رفتارهای گروه مخالفین ابراز انزجار کردند.
کمی بعدتر با زن سالخوردهای حرف زدم که حجاب سختی داشت و به انگلیسی گفت که با شوهرش آمده است. ساعتی قبل دیده بودم که مردی خاورمیانهای، ویلچر زن را در میانهی عزاداران هل میدهد. از رنگ ِ پوست ِ زن حدس زده بودم روس است، اما توضیح داد که در شهری در نزدیکی تورنتو بهدنیا آمده است و اینکه دقیقا متوجه نمیشود که گروه مخالفین چه میگویند، اما معتقد است که حق عزاداری ِ آرام ِ خیابانی ،یکی از حقوق ِ اساسی ِ مسلمانان کانادایی است. از او پرسیدم بهنظرش بقیهی جامعهی کانادایی چطور فکر میکند. نمیدونم، من فکر میکنم این آدمها حق دارن اینجا باشن».
کمی جلوتر دختری از جمع عزاداران برگهای به دستم داد که دربارهی قیام عاشورا به انگلیسی روی آن توضیحاتی نوشته شده بود. من ایرانیام» به دختر گفتم و جواب شنیدم که دختر در فرانسه بزرگ شده است. از او پرسیدم دربارهی گروه مخالفین چه فکری میکند و بهفارسی توضیح شنیدم که اونا با جمهوری اسلامی مخالفن، حرف ما اسلامه». از او پرسیدم چند سال دیگه فکر میکنی یک چنین گردهمآییای از همجنسگراها در ایران برگزار بشه» و اینکه آیا او حاضر خواهد بود از چنین اتفاقی حمایت کنند. they are sick. زبان دختر به انگلیسی چرخید. Iran is the only country that lets them get an operation or stop wearing women’s cloths. زبان من هم به انگلیسی چرخید !They don’t let them, they force them و دختر را به مستند شبیه دیگران باش» ارجاع دادم که مسالهی تغییر جنسیت در ایران را بررسی میکند. they are sick, even christians don’t like them، دختر گفت و خاموش شد.
همین سوال را از چند نفر دیگر در جمع عزادارن پرسیدم. مردی میانسال، که عضو انتظامات برنامه بود، به تندی نگاهم کرد و گفت هرکی خوشش میآد از اونها بره تظاهراتشون، من خوشم نمیآد» و پسری بیست و خردهای ساله به فارسی گفت کشور من اینجاست، اینها هم (به عزاداران اشاره کرد) نصفشون پاسپورت کانادایی دارن، من میخوام اینجا آزاد باشم، تو ایران هم همه آزاد باشن». مرد میانسال دیگری که ظاهری غربی داشت و بهآرامی سینه میزد گفت من نمیدونم».
از مرد میانسالی که عضو انتظامات بود پرسیدم مخالفین چی میگن؟ باهاشون حرف زدین؟» و جواب شنیدم اونها حرفی ندارن، ما هم حرفی نداریم باهاشون بزنیم». شبیه همین جواب را از یکی از مخالفین شنیدم که در واکنش به اولین سوالم بهسرعت از من فاصله گرفت و گفت تو هم از اونایی، من حرفی با تو ندارم». جواب دادم ببین من حتی مسلمون هم نیستم». تو با اونایی! شما همه مزدورین!» مرد مسنتری که با واکر کنار پیادهرو ایستاده بود و به عزارادان ناسزا میگفت در جوابم گفت اینها همه مامور جمهوری اسلامیان!» به دختر نوجوانی اشاره کردم و پرسیدم اون بهنظرت ماموره؟». همهشون مامورن!» به پسر جوانی که موهایش روی سرش سیخ ایستاده بود اشاره کردم و پرسیدم اون چی؟» تو هم ماموری! برو گمشو!» و از من فاصله گرفت.
کمی با فاصله از جمع عزاداران، دو زن میانسال با پرچمهای شیر و خورشید راه میرفتند و با صدای بلند با هم حرف میزدند. از دور بهنظرم رسید که در بساطشان یک پرچم confedrate هم هست. جلو رفتم و جواب شنیدم که پرچم، درفش ِ کاوهی آهنگر است. در همین حال یکی از دو زن متوجه سربند یاحسین»ی شد که در دستم بود. سربند را چند دقیقه قبل مردی به من داده بود. اون کثافت چیه دستت؟» زن پرسید و ادامه داد حقوق ، دیمیغراسی، آزالی، من از اینچیزها نمیفهمم، اینها نباید اینجا باشن!» و انگار که بازیاش با کلمات، آرامش نکرده باشد به عزاداران اشاره کرد و ادامه داد اینها تخم تازیان». به زن به آرامی گفتم که استدلالاش مایههای نژادی دارد و وقتی حدس زدم که متوجه منظورم نشده است اضافه کردم این حرف شما racism داره». زن فریاد کشید آره من racistام! من اصلا racistام! اینا تخم تازیان! نباید اینجا باشن! تو هم ازشونی!»
اغلب واکنشهای دیگر اما از این جنس نبود. از کسی شنیدم که این عزاداری زیبا نیست» و نفر دیگری برایم توضیح داد که این کار با کانادا همخوانی نداره». دیگری توضیح داد که حسین خرافه است» و دیگری که خیابون و بستهان و مزاحمان». با این آدمها از مادهی ۱۸ام اعلامیهی جهانی حقوق بشر حرف زدم که حق اجرای مناسک …در محیط عمومی» را به رسمیت میشناسد. به دیگری گفتم که سلیقهی زیبایی شناختیاش مسلما محترم است اما بهنظر من عزاداری برای امام حسین وما از رژهی سالانهی بابا نوئل نازیباتر نیست و اینکه کسی در خرافه بودن بابا نوئل شکی ندارد. ادعای مزاحمت و بستن خیابان را هم با جشنوارهی TIFF و بازیهای Invictus مقایسه کردم، که هر دو منجر به بسته شدن خیابانهای متعددی در تورنتو شدند.
دستهی عزاداری، حدودا دو ساعت بعد از اینکه به راه افتاد، در پارکینگ یک موسسهی کفن و دفن به انجام رسید. کسی پشت میکروفون، عاشورای حسینی را به شرکتکنندگان تسلیت گفت و اعلام کرد که پسر خردسالی در جمعیت گم شده است. کمی بعد کامیونی برای جمع کردن طبلها و بلندگوها رسید و دو ماشین در دو طرف پارکینگ هلیم و شله پخش کردند. وقتی غذا تمام شد، کسی داد زد کبابی … هم داره نذری میده و سوپر … هم. این سوپر دومی را شنیده بودم که زمانی پشت شیشهاش کاغذی زده بودهاست که ورود بهاییان ممنوع است». در همین احوال، گروه قلیل مخالفان در سمت دیگر خیابان از جنایات رژیم» میگفتند و مردی که تیشرت و شلوارک قرمز پوشیده بود با صدای موسیقی میرقصید. یک ساعت قبلتر مرد را دیده بودم که بیست-سی قوطی آبجو را با ریسمانی رشته کرده است و با صدای بههم خوردن آنها کمرش را میچرخاند.
عزاداران کمکم متفرق شدند و مخالفان هم بلندگوهایشان را جمع کردند. من هم نیم ساعت بعدی را به حرف زدن با چند رفیق گذراندم و بیش از آنکه به جوابی رسیده باشم، با ذهنی پر از سوال به سمت کافه استانبول رفتم. در سه ساعتی که گذشته بود، با دو گروه آدم حرف زده بودم که هریک تلاش میکرد وجود ِ دیگری و ذهنیاتش را ندیده بگیرد و حتی آن را بیارزش و شرمآور قلمداد کند. نکتهی کلیدی این بود که حضور ِ بیطرف ِ پلیس ِ تورنتو، سطح ِ درگیری را در حد صوتی نگه داشته بود و خشونت از حد صدمه زدن به پردهی گوش عابران پیشتر نرفته بود. و همین مایهی امیدواری است: شاید گفتگویی که نتوانسته است در ایران شکل بگیرد، به مدد بدیهیات دموکراسی و حقوق شهروندی در تورنتو اتفاق خواهد افتاد. شاید عزادار حسینی در تورنتو گذارش به gay village بیافتد و دربارهی حقوق دیگری و حق دیگری بودن» فکر کند. و شاید ایرانی لاییک در تورنتو به این فکر کند که ومی ندارد من با دیگری همدلی داشته باشم تا حقش برای انجام مناسک مذهبی را به رسمیت بشناسم. شاید همهی ما به این نکته فکر کنیم که حقوق بشر دقیقا زمانی مهم است که رفتاری که بشر میکند به مذاق من خوش نیست، و دقیقا به همین دلیل من نباید تصمیم بگیرم که دیگری باید یکشنبهی پاییزیاش را چگونه سپری کند.
درباره این سایت